دست بلند تهران تا برلین: چگونه رژیم ملاها به یهودستیزی در آلمان دامن میزند!
از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ به این سو، موجی از تظاهراتهای موسوم به طرفداری از فلسطین در آلمان بهطرز نگرانکنندهای اوج گرفته است؛ تجمعاتی که دیگر صرفاً بیان خشم سیاسی نیستند، بلکه بهوضوح با خشونت، یهودستیزی و افراطگرایی ایدئولوژیک عجین شدهاند. در حالی که سیاستمداران و رسانهها غالباً این پدیده را نتیجه سرخوردگی اجتماعی، بهحاشیهراندهشدن مهاجران یا کمبود آموزش و آگاهی معرفی میکنند، عامل اصلی و تأثیرگذاری در این ماجرا، عامدانه و بهگونهای سیستماتیک در پس پرده پنهان نگاه داشته میشود: جمهوری اسلامی ایران.
رخداد هفتم اکتبر را نمیتوان رویدادی مجزا و خودجوش دانست؛ بلکه ثمره دههها برنامهریزی هدفمند و تربیت ایدئولوژیک نظاممند است. موضوعی که اگرچه در محافل تخصصی روشن و آشکار است، اما کمتر در گفتوگوهای عمومی جای میگیرد: حماس بدون پشتیبانی مالی، لجستیکی و فکری از سوی تهران، نه قادر به انجام چنین عملیاتی بود و نه میتوانست زیرساختهای خود را حفظ کند. جمهوری اسلامی، در وقوع این کشتار جمعی علیه ملت یهود، نقشی محوری و تعیینکننده ایفا کرده است؛ نقشی که اکنون بُعدی فراتر از خاورمیانه یافته و به بستری ایدئولوژیک برای نفرتپراکنی در غرب نیز بدل شده است.
آنچه بسیاری نادیده میگیرند، آن است که شعارهایی که امروز در تظاهرات موسوم به «همبستگی با فلسطین» در برلین شنیده میشود، همانهایی هستند که پیشتر در راهپیماییهای روز قدس تهران و نیز در اجتماعات مشابهی در خود برلین، دههها پیش فریاد زده میشدند. این شعارها برخاسته از هیجانات مقطعی جوانان مهاجر نیستند؛ بلکه بخشی از گفتمانی سازمانیافته و فراملی در راستای یهودستیزیاند، گفتمانی که با بهرهگیری از ابزارهای تبلیغاتی جمهوری اسلامی – گاه مستقیم، گاه بهنحوی موذیانه و از طریق چهرههای بهظاهر مستقل – اشاعه مییابد.
این پیوستگی ایدئولوژیک، تنها در الفاظ و شعارها نمایان نیست، بلکه در اتحادهای خیابانی آلمان نیز بهروشنی دیده میشود؛ اتحادهایی که در سایه تأثیرگذاری مستقیم یا غیرمستقیم تهران، میان جریانهای ظاهراً متضاد، شکل گرفتهاند.
نمونهای بارز از این همسویی خطرناک را میتوان در راهپیمایی موسوم به «تظاهرات نکبه» دید که در ۱۵ مه ۲۰۲۵ در میدان زوداشتِرن برلین بهصورتی خشونتآمیز برگزار شد. در این تجمع، گروههایی از چپگرایان ضداسرائیلی و ضدامپریالیست، در کنار هواداران حماس و حزبالله – بازوان تروریستی جمهوری اسلامی – به سر دادن شعار پرداختند. بر اساس گزارشهای موجود، در پسزمینه این گردهمایی، گروه سمیدون نیز فعال بوده است؛ گروهی که با «جبهه خلق برای آزادی فلسطین» (PFLP)، سازمانی که فعالیتش در آلمان ممنوع اعلام شده، ارتباط دارد. در لوای «یادآوری تاریخی»، در عمل از تروریسم دفاع شد و ایدئولوژیای ترویج یافت که موجودیت اسرائیل را انکار میکند.
در این میان، تبلیغات سایبری رژیم ایران وارد مرحلهای تازه و نگرانکننده شده است: جمهوری اسلامی کارزارهای سازمانیافتهی اطلاعات نادرست را از طریق شبکههای اجتماعی، مراکز پروپاگاندا، و زیرساختهای آنلاین هدایت میکند. هدف این عملیات، نه تنها افراطیسازی کاربران، بلکه گسترش نظریههای توطئه همچون «کنترل صهیونیستی» یا «اسرائیل بهعنوان دولت آپارتاید» و در نهایت، تضعیف دموکراسیهای غربی است. این جنگ نرم دیجیتال اگرچه غالباً پنهان و غیرقابل ردیابی است، اما تأثیری جدی، بهویژه بر ذهن جوانان، برجای میگذارد و بهگونهای خزنده بر افکار عمومی تأثیر میگذارد.
نباید از یاد برد که یهودستیزی نظام جمهوری اسلامی، صرفاً یک نفرتورزی ساده و یا فردی نیست؛ بلکه نفرتی است سازمانیافته، ساختاری و ایدئولوژیک با نیت آشکار نابودی. این یهودستیزی، آمیزهای است از عناصر مختلف: اسلامگرایی افراطی، یهودستیزی چپگرایانه، ملیگرایی نژادپرستانه، انکار هولوکاست، نگاههای ضدمهاجرتی، و حتی قرائتهایی از یهودستیزی مسیحی و مدرن – همه در قالب دکترین رسمی حکومت نهادینه شدهاند. جمهوری اسلامی، این نفرت را بهعنوان ستون فقرات سیاست آموزشی، فرهنگی، رسانهای، دیپلماتیک و نظامی خود ترویج میکند؛ و در همین چارچوب، آن را بهلحاظ مالی، تسلیحاتی و راهبردی تقویت میسازد – حتی با هدف
دستیابی به توانمندی هستهای.
و موشکهای بالیستیک برای حمل بمب اتمی.
رژیم ایران با برخورداری از منابع عظیم اقتصادی ایران و چپاول و صرف سرمایه های ملی، شبکهای گسترده از سازمانهای جهادی و یهودستیز را در چارچوب آنچه «محور مقاومت» میخواند، پشتیبانی میکند؛ از حماس و حزبالله گرفته تا شبهنظامیان حوثی در یمن. این ساختار نظاممند، به یهودستیزی ملاها قدرتی اغواگر میبخشد: نفرت را تبدیل به احساس همدلی، جهتگیری، دشمنسازی و مشروعیت میکند – و این امر با سکوت و بیعملی اروپا، بهویژه آلمان، تشدید میگردد. چنین انفعال و بیتفاوتی، چیزی جز ادامه سیاست مماشات نیست – و این مماشات، آلمان و اروپا را به همدستان غیرمستقیم ایدئولوژیای بدل میسازد که هدفش نابودی اسرائیل است.
نقش حزبالله در اروپا نیز از جمله موضوعاتی است که اغلب نادیده گرفته یا دستکم گرفته میشود. با وجود آنکه دولت آلمان در سال ۲۰۲۰ فعالیتهای حزبالله را ممنوع اعلام کرد، این شبکه همچنان در اروپا فعال است – در زمینههایی چون پولشویی، قاچاق مواد مخدر، تبلیغات، حمایتهای لجستیکی و تهدید مخالفان جمهوری اسلامی. رژیم ایران از این بستر، برای عملیات نفوذ و همچنین طراحی احتمالی حملات تروریستی در صورت نیاز، بهرهبرداری میکند.
هرچند «مرکز اسلامی هامبورگ» (IZH) ــ که یکی از اصلیترین مراکز نفوذ جمهوری اسلامی در آلمان بهشمار میرفت ــ سرانجام تعطیل شد، اما این نهاد با طرح دعوی حقوقی خواستار بازگشایی خود گردیده است. این مرکز، عضو اصلی «اتحادیه جوامع شیعیان آلمان» (IGS) بود؛ اتحادیهای که با بیش از ۱۵۲ مسجد، نهادهای آموزشی و مؤسسات پناهندگی در سراسر آلمان در ارتباط است ــ و سالهاست با نهادهای دولتی، دانشگاهی و حتی سیاسی همکاری دارد.
از جمله مهمترین کانالهای این شبکه، «مؤسسه المصطفی» در برلین است؛ نهادی که پروژههای دانشگاهی، دورههای آموزشی ایدئولوژیک و برنامههای فرهنگی را هماهنگ و اجرا میکند. افزون بر آن، نهادهای دیگری مانند «بنیاد اهلالبیت- سازمان تبلیغات اسلامی و فرهنگی» نیز بهصورت مستقیم از ایران هدایت میشوند و جهانبینیای را تبلیغ میکنند که نهتنها با ارزشهای دموکراتیک غرب ناسازگار است، بلکه بهصورت خزنده در ساختارهای آموزشی و فرهنگی اروپا نفوذ کردهاند.
در پسزمینه این فعالیتها، لابیهای گوناگون ملایان هم حضور داشته و کمکمی نمایند. و فرای ان شرکتهای پوششی ایرانی فعالیت دارند؛ شرکتهایی که در ظاهر مستقلاند، اما در عمل با «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» همکاری دارند. این شرکتها، بیهیچ نظارتی، منابع مالی لازم برای تأمین و تقویت نهادهای مذهبی ــ ایدئولوژیک رژیم و تداوم زیرساخت نفوذ و ترور در خاک آلمان را فراهم میکنند.
تجربه نشان داده است: این ساختارها بهسادگی از میان نمیروند. آنان بهسرعت خود را با شرایط جدید تطبیق میدهند، در چهرههایی تازه پنهان میشوند و به فعالیتهای پنهانی خود ادامه میدهند. امروزه شاید دیگر پرچمهای حزبالله در تظاهرات «روز جهانی قدس» در برلین بهچشم نخورد، اما هواداران حماس، حزبالله، حوثیها، جریانهای چپگرای ضداسرائیلی و هواداران BDS همچنان حضور دارند.
از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به اینسو، نفوذ رژیم جمهوری اسلامی ایران بر نهادهای فرهنگی و دانشگاهی در غرب بار دیگر در کانون توجه قرار گرفته است.
جمهوری اسلامی ایران پیشتر نیز، در سال ۲۰۰۱، برگزاری نشست مقدماتی در تهران برای کنفرانس موسوم به «کنفرانس جهانی مبارزه با نژادپرستی» سازمان ملل در دوربانِ آفریقای جنوبی را بهعنوان یک دستاورد بزرگ تلقی میکرد؛ کنفرانسی که در نهایت به تظاهراتی ضد اسرائیلی منتهی شد که بهوضوح به یهودستیزی انجامید.
یکی از اعضای هیئت ایرانی در آن زمان, محمد جواد ظریف با افتخار اعلام کرد: «برابری انفجاری صهیونیسم با نژادپرستی، موفقیت تیم کوچک ایرانی بود که توانست مسیر کنفرانس را به سمت یک تظاهرات ضد اسرائیلی منحرف کند.»
نقش کلیدی در این فرایند را محمدجواد ظریف ایفا کرد، که از اعضای برجسته هیئت اعزامی جمهوری اسلامی به این کنفرانس بود و بعدها به مقام وزارت امور خارجه ایران رسید. او در دو دهۀ گذشته، بهعنوان طراح و هماهنگکننده اصلی فعالیتهای لابی سیاسی جمهوری اسلامی در ایالات متحده آمریکا و اروپا نقشآفرینی کرده است.
کنفرانس دوربان را میتوان زادگاه جنبشی دانست که بعدها به نام BDS (تحریم، عدم سرمایهگذاری و تحریم علمی و فرهنگی اسرائیل) شهرت یافت؛ جنبشی که تمرکز خود را بر انزوای بینالمللی اسرائیل در عرصههای فرهنگی و علمی گذاشته است.
همان زمان نیز تظاهرات ضد اسرائیلی در این چارچوب، با شعارها و تصاویری آمیخته به یهودستیزی همراه بود که از سوی فعالان و هنرمندان معترض ارائه میشد. این «دستاورد» از آن زمان تاکنون توسط رژیم ایران پیوسته بازتولید شده و در این مسیر از هنرمندان، گروههای خلاق، کنشگران فرهنگی و دانشگاهیان فعال در غرب بهعنوان ابزارهایی مؤثر بهره گرفته است.
در تظاهرات و تحرکات کنونی در دانشگاههای آلمان، از جمله دانشگاه هنرهای برلین (UdK Berlin)، بهروشنی دیده میشود که این راهبرد بار دیگر در حال ثمربخشی است.
این تظاهراتهای ضداسراییلی اکنون با شعارهایی چون «همبستگی با فلسطین»، «صلح برای لبنان، غزه و یمن» برگزار میشود؛ بیآنکه نمادهای آشکار ایدئولوژیک حمل گردد. اما محتوای ایدئولوژیک این تجمعات نهتنها از میان نرفته، بلکه در قالبی پنهانتر، پیچیدهتر و در نتیجه خطرناکتر، در بطن جامعه فعالیت میکند. این عقبنشینی از صحنه علنی، بهمعنای بیخطر شدن نیست؛ بلکه تنها ردگیری و مقابله را دشوارتر میسازد.
نفوذ رژیم جمهوری اسلامی ایران، صرفاً به گروههای اسلامگرا، مهاجران یا پناهجویان محدود نمیشود. این نفوذ سالهاست که به محافل دانشگاهی، جریانهای چپ رادیکال، راست افراطی، محافل پسااستعماری و حلقههای ضدصهیونیستی نیز گسترش یافته است. تهران از طریق شبکههایی چون ساختارهای وابسته به کمپین BDS (تحریم، عدم سرمایهگذاری و تحریم فرهنگی اسرائیل)، مشارکتهای دانشگاهی، پروژههای فرهنگی، و حتی «شهرهای خواهرخوانده» مانند فرایبورگ در آلمان و اصفهان در ایران، موفق شده است چهرهای مقبول از یهودستیزی با نقاب «ضدصهیونیسم» در محافل غربی تثبیت کند.
در این میان، همپوشانیهای فکری میان جریانهای موسوم به «چپ هویتی»، حزب افراطی AfD، ضدجهانیگرایان، نظریهپردازان توطئه و نسبیگرایان فرهنگی، ائتلافی ناهمگون اما خطرناک پدید آورده است ــ ائتلافی که در دشمنی با اسرائیل و دموکراسی غربی وحدت دارد، هرچند در ظاهر در دو سوی طیف سیاسی ایستادهاند.
ضعف و ناتوانی نهادهای امنیتی آلمان این وضعیت را تشدید کرده است. بسیاری از نهادهای اطلاعاتی و امنیتی، به دلیل فقدان شناخت عمیق از زبان، فرهنگ و ساختارهای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی، یا بهدلیل فقدان اراده سیاسی و تحلیل راهبردی، تهدید را بهدرستی درک نمیکنند. تمرکز آنها بیشتر بر گروههای سلفیست (وهابی) است، حال آنکه شبکههای سازمانیافته و شیعیِ وابسته به ایران، که اغلب ساختاری پیچیدهتر و خطرناکتر دارند، مورد غفلت قرار میگیرند.
در این میان، شمار اندکی از فعالان حقوق بشر، روزنامهنگاران و پژوهشگران مستقل، از جمله آندریاس بنل، توماس فون در اوستن-زاکن، اشتفان گریگات، جون او. بیچ، اولریکه بکر، و نیز گروههای ضدفاشیستی و فمینیستی، در سالهای اخیر بهگونهای جدی علیه یهودستیزی، اسلامگرایی و برنامههای هستهای رژیم ایران موضعگیری کردهاند.
یکی از معدود صداهای ایرانی که همواره با شجاعت نسبت به این خطرات هشدار داده است، دکتر کاظم موسوی، فعال اپوزیسیون، سردبیر نشریه Iran Appeasement Monitor و سخنگوی حزب سبزهای ایران در آلمان است. او طی دههها، در مقالات، مصاحبهها و پژوهشهای تحلیلی، شواهدی مستند از شبکههای یهودستیز و نفوذ مستقیم جمهوری اسلامی بر مسلمانان اروپایی، جنبشهای چپ، و نهادهای آلمانی ارائه داده است. موسوی، از جمله نخستین کسانی بود که از نقش حکومت ایران در رادیکالسازی ایدئولوژیک گروههای طرفدار فلسطین ــ مانند حماس، حزبالله، حوثیها و حامیان چپگرای آنها در آلمان ــ پرده برداشت.
با این حال، هشدارهای او، همچون دیگر منتقدان سیاست مماشات با ایران، نهتنها نادیده گرفته شد، بلکه بارها به حاشیه رانده شدهاند. رسانهها، نهادهای دولتی و حتی برخی محافل دانشگاهی، اغلب با نادیدهانگاری یا حذف سیستماتیک این صداها، به شکل ناگفتهای به سانسور انتقادات دامن زدهاند. آنچه موسوی و دیگر منتقدان را «نامطلوب» میسازد، همان چیزی است که باید در مرکز توجه باشد: واقعگرایی، شجاعت، و اصرار بر نامبردن از مسئول واقعی.
اینکه همه این مسائل در آلمان بهندرت مورد بحث و بررسی قرار میگیرد، نه صرفاً غفلت، بلکه نوعی خودسانسوری سیاسی و رسانهای است. ترس از متهم شدن به «بیگانهستیزی» یا «اسلامهراسی» ــ مفهومی که در واقع نخستینبار در سال ۱۹۷۹ توسط بنیانگذار جمهوری اسلامی، آیتالله روحالله خمینی، بهعنوان ابزار سرکوب انتقاد از اسلام سیاسی بهکار رفت ــ موجب شده است که بسیاری از مسئولان و نخبگان فرهنگی و سیاسی، از بیان صریح واقعیتها پرهیز کنند.
در نتیجه، یهودستیزی موجود در خیابانهای آلمان اغلب بهعنوان مسئلهای تربیتی یا ناشی از کمکاری آموزشی تلقی میشود؛ در حالی که این پدیده در واقع بخشی از یک جنگ ایدئولوژیک بینالمللی است که در برلین به همان اندازه فعالانه جریان دارد که در بیروت، غزه، واشنگتن دیسی یا تهران.
روزنامه دولتی کیهان ــ ارگان رسمی زیر نظر مستقیم رهبر جمهوری اسلامی، علی خامنهای ــ در تاریخ ۲۴ مه ۲۰۲۵، درباره الیاس رودریگز، قاتل دو کارمند سفارت اسراییل در واشنگتن دی سی، چنین نوشت:
«درود بر این برادر بسیجی ــ آغازی خدایی! گفته میشود این اقدام انقلابی، اعلان وجود بسیجی واشنگتن بود.»
این مطلب، بلافاصله پس از ترور دو دیپلمات اسرائیلی در واشنگتن دیسی توسط تروریست مذکور، منتشر شد. همان روز، کیهان در بیانیهای دیگر نوشت:
«اکنون زمان آن رسیده که سیاست مقاومت فعال، جایگزین سیاست مذاکره شود.»
یگانهای بسیج ــ که شاخهای از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروی قدس هستند ــ در داخل ایران مسئولیت بسیاری از اعمال خشونتبار علیه مخالفان رژیم را بر عهده دارند. در سطح بینالمللی نیز، آنها بازوی عملیاتی محور موسوم به «مقاومت» بهشمار میروند: محوری متشکل از گروههایی چون حماس، جهاد اسلامی فلسطین، حزبالله لبنان، شبهنظامیان حوثی در یمن و گروههای حشد الشعبی در عراق، که هدف اعلامشدهاش، نابودی اسرائیل است.
در این شرایط، صرف تکرار شعار «دیگر هرگز» (Never Again)، ممنوعیت نمادهای افراطی یا امید به «آموزش و ادغام فرهنگی» دیگر کفایت نمیکند. جمهوری فدرال آلمان باید با واقعیت تلخ روبهرو شود: اینکه رژیم جمهوری اسلامی همچنان از سوی برخی بهعنوان «شریک اقتصادی و راهبردی» تلقی میشود؛ و از همینرو، توانسته است شبکهای ایدئولوژیک، سازمانی و ژئوپلیتیک در خاک آلمان ایجاد کند که بهطور علنی موجودیت اسرائیل را زیر سؤال میبرد.
سیاست آلمان و اتحادیه اروپا در قبال ایران، در این میان نقش کلیدی دارد: ادامه سیاست مماشات، غالباً ناشی از محاسبات اقتصادی و ژئوپلیتیکی است ــ بهویژه در چارچوب توافق هستهای ۲۰۱۵ (برجام) و تلاش برای احیای نسخهای جدید از آن. نگاه به ایران بهعنوان «عامل ثبات» در خاورمیانه، موضعگیری قاطع در برابر دکترین یهودستیزانه حکومت آلمان را تضعیف کرده است.
افزون بر این، نباید از این واقعیت چشم پوشید که جمهوری اسلامی ایران بهطور نظامی نیز از روسیه در جنگ اوکراین حمایت میکند ــ از جمله از طریق ارسال پهپاد، موشک و ارائه مشاورههای نظامی. این اتحاد، بهطور جهانی، شبکههای اقتدارگرای ضدغربی را تقویت کرده و اعتبار سیاستهای حقوقبشری کشورهای غربی را بهشدت زیر سؤال برده است؛ بهویژه هنگامی که آلمان، علیرغم این همپیمانی نظامی، همچنان به تجارت با ایران ادامه میدهد.
آلمان دیگر نباید روابط خود با جمهوری اسلامی ایران را بالاتر از امنیت حیات یهودیان در خاک خود قرار دهد. این وضعیت غیرقابل تحمل است و باید فوراً پایان یابد.
جمهوری فدرال آلمان دو مسئولیت تاریخی بر دوش دارد: نخست، در قبال گذشتهاش در فاجعه هولوکاست؛ و دوم، نسبت به امروز، که نفرت یهودستیزانه بار دیگر با شعارهایی تازه چون «آزادی، آزادی برای فلسطین»، «از برلین تا غزه: انتفاضه»، «از رودخانه تا دریا» و «آزادی برای غزه» دانشگاهها و خیابانها را فراگرفته است.
نقش جمهوری اسلامی در رادیکالسازی جنبشهای طرفدار فلسطین، در تحریک چپها، راستگرایان، اسلامگرایان و هویتگرایان، یکی از علل محوری این وضعیت است. تنها زمانی میتوان این چرخه نفرت، خشونت و سکوت را شکست که آمادگی داشته باشیم این نفوذ را با صدای بلند نام ببریم، آن را با دقت بررسی کنیم، و با قاطعیت سیاسی علیه آن اقدام نماییم.
نهتنها رنج و ستم مردم ایران زیر سلطهی فاشیسم مذهبی، بلکه رنج مردم اسرائیل از تروریسم رژیم ملاها و گروه نیابتیاش، حماس، با رنج مردم غزه بهطور جداییناپذیری در هم تنیدهاند. تا زمانی که این رژیم پابرجاست، حماس نیز به موجودیت خود ادامه خواهد داد و چرخهی خشونت در منطقه پایانی نخواهد داشت؛ در چنین شرایطی، دستیابی به راهحل دو کشوری نیز دور از دسترس باقی میماند. از اینرو، مبارزهی موفقیتآمیز با حماس بدون پشتیبانی قاطع از اپوزیسیون، بهویژه جنبش زن، زندگی، آزادی در ایران ــ که هدف آن پایاندادن به حاکمیت ملاهاست ــ ممکن نخواهد بود. تنها از مسیر تقویت این جنبش است که میتوان به آیندهای دموکراتیک، سکولار و صلحی پایدار در خاورمیانه امید بست.
کاظم موسوی