اصغری

از شب عيد روي طاقچه مانده است. يك ماهي قرمز كوچولو با چند بال در اطراف كه مدام تكانشان مي دهد. جايش را كمي بزرگتر كردم اما همش تو فكرش هستم. ايكاش مي دانستم كه چه احساسي دارد. وقتي مرا مي بيند، پيش مي آيد و هي اينطرف و آنطرف مي رود. بقول معروف دم… Continue reading اصغری